سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات خصوصی

باران

چهارشنبه 87 مهر 10 ساعت 5:6 عصر
در این لحظه اولین باران پاییزی شروع به باریدن کرد و حتی ناظران آگاه معتقدند روی نوک توچال کمی برف دیده می‏شود. توفان هم در معیت این قضایا هست و چیزی کم نداریم الحمد لله ..... ضمنا گفته می‏شود که درهای رحمت در حال بسته شدن است .... دوستان لای در نمونند ....

نظرات دیگران []


جبر خطی

دوشنبه 87 مهر 8 ساعت 5:15 عصر
امروز با عباس و محمود نشسته بودیم صحبت می‏کردیم. عباس گفت بنظرم باید جبر خطی رو برای مخابراتی‏ها هم اجباری کنن. من هم گفتم که درخواست دادم برای ارائه جبر خطی تو دانشکده خودمون و بچه‏ها هم موافق بودن. احتمالا تا چند وقت دیگه باید خودمو آماده کنم که با تعداد زیادی از استادا دیدار کنم و ابهامات رو رفع کنم. جلساتی هم باید تشکیل بشه تا سیلابس براش بنویسیم. قبل ازون باید استرنگ رو تموم کرده باشم و شاید نوبل.

نظرات دیگران []


مبانی

یکشنبه 87 مهر 7 ساعت 3:42 عصر
احساس می‏کنم کلاس مبانی رو غلطک افتاده و شروع کردیم به پیشرفت سریع. اصولا جلسه اول ترم برای هر درسی همیشه خیلی سخته چون کسی انتظار نداره استاد جلسه اول درس جدی بده. بنابراین باید بتونی یک ساعت و نیم راجع به درس داستان بگی! ولی جلسه دوم سرعت کار رو بالا بردم و با بچه‏ها هم آشنا شده بودم، همینطور با فضای کلاس. خیلی جالبه وقتی آدم روی سکوی کلاسای الف میره دیگه تقریبا ردیف‏های اول رو نمی‏بینه چون پایین خط افق قرار می‏گیرن. هر وقت بخوام با ردیفای اول صحبت کنم میام پایین.

نظرات دیگران []


موفقیت

شنبه 87 مهر 6 ساعت 5:41 عصر
پاک یادم رفته بود. چند وقت پیش بالاخره به هدفی که برای دکترام گذاشته بودم رسیدم ..... تدین زمانی که من فوق بودم توی شرکت رییس گروهمون بود، دانشجوی دکترا بود، وقتی من به ایران برگشتم بعد از مدتی اون هم از فرصت مطالعاتی یک ساله از کانادا برگشت از پیش گازور. حالا تو شرکت هم ارتقا پیدا کرده بود، دور هم با بچه‏های گروه ناهار ساندویچ پنج‏شنبه‏ها رو خوردیم و داشتیم بدستور رییس متفرق می‏شدیم، دم در تدین برگشت طرف من ... «چه خبر پسر؟» ... «سلامتی» .... «تو نمیخوای فرصت بری؟» .... «نه من ایران میمونم» .... «چرا؟» .... اینقدر از فضایل کانادا تعریف کرده بود که من یکم به تپق افتادم «آخه من می‏خوام خودم (تنهایی) مقاله بدم» نمی‏خواستم با گذاشتن اسم یه استاد غربی بالای مقاله‏م پذیرفته شدنش رو گارانتی کنم. تدین عصبانی شد «ما هم اولش ازین حرفا می‏زدیم!» ..... من توی دلم اصولا خالی بود و با جریاناتی که برای تدین و درختیان و یاسر پیش اومده بود نگرانی‏م زیاد شده بود، کسی باور نمی‏کرد بتونه بدون اسم استادای غربی مقاله بده. علی می‏گفت من اسم سنکور رو میذارم، رضا و هادی با ژوتن جور بودن، عباس و تدین و درختیان هم با گازور ..... من از شرکت استعفا دادم ... یه اتاق تو طبقه چهارم دانشگاه گرفتم و صبح تا شب نشستم توش و خوندم و نوشتم .... وقتی اولین مقاله کوتاهم (لتر) آماده شد به نایبی نشون دادم. کلی راهنمایی کرد، آخرشم گفت که اسم گازور رو هم بالاش بذار ..... من ناراحت شدم، رد کردم و اومدم بیرون .... اون مقاله پذیرفته شد. تمام هدفم این بود که بتونم تو بالاترین ژورنال پردازش سیگنال مثل تدین مقاله بدم بدون استاد خارجی .... و چند روز پیش با اومدن پذیرش مقاله‏م بهش رسیدم.

نظرات دیگران []


احیاء

سه شنبه 87 مهر 2 ساعت 4:7 عصر
امیدوارم امشب بالاخره بتونم برم احیاء چون دو شب قبلی رو از دست دادم. یه مشکلی که من دارم اینه که شبها تا میام یه کم خستگی در کنم یدفه می‏بینم صبح شد! بی‏هوا خوابم میبره. پریشب هم منتظر ماشین بودم که برم احیاء‏ یدفه دیدم ساعت نزدیک 3 صبحه. کلی حالم گرفته شد.

نظرات دیگران []


<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

انتقال
علی
بامداد
شبانه روزی
ریجکت
[عناوین آرشیوشده]