امروز بالاخره کار پروژه سربازیم رو با صاایران شروع کردم. تصمیم گرفتم یه کار جدی بردارم که اگر به نتیجه رسیدم وقتم رو تلف نکرده باشم. گیرنده فکس با نرخ 9600 با اینکه من اصرار داشتم تا 4800 بیشتر نباشد ولی این روزا ریسک پذیریم بالا رفته قبول کردم. سالها بود آرزو داشتم چنین کاری که یک کار مخابراتی کامل است رو بگیرم امیدوارم از عهده بربیام.
نظرات دیگران []
امروز دکتر رو تو آسانسور دیدم. گفت که میخواد بره فرصت مطالعاتی شاید یه کتاب بنویسه. پرسیدم «در زمینه رادار؟» «نه آشکارسازی». گفتم خیلی خوبه. کمی فکر کردم «اما این کارو تو ایرانم میتونید انجام بدید» «اینجا دست از سرم برنمیدارن. میخوام برم یه جایی که وقت آزاد داشته باشم». گفتم «اگر شروع کردید حتما یه فصل رو هم به پیچیدگی تصادفی اختصاص بدید». کلا بنظرم مثبته که نایبی کتاب بنویسه چون کمتر کسی مثل اون تو ایران در زمینه آشکارسازی اینقدر سواد داره و از طرفی کتابایی که در این زمینه هست هم یا خیلی ریاضیه یا خیلی آبکی. بنظرم این وسطا یه جاهای خالیای هست برای کار کردن.
نظرات دیگران []
دیروز تو سمینار خانم صحافی رو بعد از 7 سال دیدم. هم دورهای لیسانسم بود. ظاهرا رفته بودن کانادا با سروش که یکی دیگه از بچهها بود و بعد از گرفتن فوق هم برگشته بودن ایران و حالا هم میکروموج کار میکنن. این خانم صحافی یه مدتی تو سمینار بین المللی که ما سال 2000 برگزار میکردیم رییس ما بود و رییس خوبی هم بود هوای زیردستاشو داشت. بعدا ما یه مدتی شدیم زیردست خانم عدل. ایشون هیبتی داشت که خدایی نکرده اگه عصبانی میشد دیگه هیچی. بعد یه مدت زیردست خانم نادقلی بودیم ایشون دست کم زیاد اذیت نمیکرد. بعد دیدیم که غرور مردانگیمون جریحهأار شده از بس زیر دست دخترا کار کردیم رفتیم تو گروه صنعت با کاوه. تو یکی دو تا جلسه کمک گرفتن هم رفتیم و گند هم بعضا زدیم. بعدا روز سمینار اومدیم کارتمونو بگیریم دیدیم زیرش زده «گروه ارتباطات» !!! رفتیم پیش خانم عدل گفتیم ببخشید ما ارتباط با صنعت بودیما! ایشون فرمودن که من نیرو احتیاج داشتم گفتم شما رو بفرستن :( .....
نظرات دیگران []
چند روز قبل موهام رو کوتاه کردم قیافم خیلی گرد شد! یاد اول راهنمایی افتادم. برای اولین بار تو تیم فوتبال کلاسمون بودم و دروازهبان بودم. آرش دوست سال سومیم که هم سرویسی هم بودیم بچههای کلاسشون رو جمع کرده بود کنار دروازه من و دائم شعار میدادن «گرد و قلمبه!» «مثل تلمبه!» بقیهش یادم نیست. من دائم یه نگاهم به توپ بود یکی به آرش. خدایا این چی داره میگه کی رو تشویق میکنه؟ آخه ما گردتر از من زیاد داشتیم. دفاعمون یک زوج رویایی بودن هر دو در دسته +100 کیلو که عمرا کسی سالم ازشون رد نمیشد. اگر هم میشد خودم شخصا پاش رو قلم میکردم. آخر فوتبال بود.
نظرات دیگران []
امروز از یکی از بچهها شنیدم که بچهها به استاد راهنمام مراجعه کردن برای گرفتن تز فوق، ایشان هم گفتن که من میخوام تابستون آینده برم فرصت مطالعاتی و نمیتونم بپذیرم. از تعجب یه متر شاخ درآوردم!!! آخه نایبی اصلا بشدت کارهای تحقیقاتی و این چیزا رو تحقیر میکرد اصلا آدم به حساب نمیاورد. سریع بهش ایمیل زدم که استاد اینجوریه؟ جواب داد که نه تابستون نه، بهمن میخوام برم!! واقعا گیج شدم. بعد از یک سال احساس میکنم باید نایبی رو ببینم باهاش صحبت کنم.
نظرات دیگران []