سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات خصوصی

جلسه با وبلاگ‏نویسان

جمعه 87 آذر 22 ساعت 11:23 صبح
دیروز چند تا از وبلاگ نویسای قدیمی قرار گذاشته بودن همدیگه رو ببینیم. مسیح بود و بذرافکن و آقای دژاکام و چند نفر دیگه. خیلی دوست داشتم بعد از سالها که گاه و بیگاه توی وب کار همدیگه رو میدیدیم یا با هم دعوا میکردیم دوستان رو از نزدیک ببینم. مسیح پیشنهاد داد یه «دار و دسته» وبلاگی یا همون حلقه راه بندازیم. در واقع یجور اتحاد اینترنتی با هویت واحد. صالح هم هست. جلسه تو مرکز اسناد محل کار بذرافکن بود و خیلی خوش گذشت. مخصوصا یکی از بچه‏ها که آخر خنده بود. تعریف می‏کرد که چند روز پیش یه جایی تجمع بوده. به ایشون هم پیامک میزنن که بیا. آدرس رو پیدا نمیکرده، بعد یدفه میبینه ماشین‏های پلیس یه گوشه‏ای وایسادن و حالت آماده باش دارن. میره میپرسه «آقا به من اس‏ام‏اس زدن که فلان خیابون تجمعه، اما من هر چی میگردم پیداش نمی‏کنم. شما میدونین کجاس؟» بعد سردار مورد نظر به ایشون فرموده «عزیزم اون تجمعی که صحبتش رو میکنی غیرقانونیه، همین نزدیکام هست، فعلا شما بفرما داخل مینی‏بوس ...» خلاصه رفیق ما هرچی اصرار کرده که «آقا من نمی‏دونستم غیرقانونیه، حالا که شما میگی خوب ما شرکت نمی‏کنیم، ما رو ول کن بریم، تو رو خدا» یارو هم زیر بار برو نبوده. خلاصه تو بازداشت بوده تا تجمع تموم شده ولش کردن :) ..... البته باز جای شکرش باقیه که باتوم نخورده چون خیلی درد داره. من یبار توی یه تجمعی که اتفاقا قانونی هم بود خوردم بد چیزی بود. سربازا دوره‏مون کرده بودن و ما هم اصلا حواسمون نبود که ریزریز دارن پشت‏مون رو میبندن .... خلاصه چشمتون روز بد نبینه. یدفه حمله کردن حالا نزن کی بزن ....

نظرات دیگران []



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

انتقال
علی
بامداد
شبانه روزی
ریجکت
[عناوین آرشیوشده]