دیروز چند تا از وبلاگ نویسای قدیمی قرار گذاشته بودن همدیگه رو ببینیم. مسیح بود و بذرافکن و آقای دژاکام و چند نفر دیگه. خیلی دوست داشتم بعد از سالها که گاه و بیگاه توی وب کار همدیگه رو میدیدیم یا با هم دعوا میکردیم دوستان رو از نزدیک ببینم. مسیح پیشنهاد داد یه «دار و دسته» وبلاگی یا همون حلقه راه بندازیم. در واقع یجور اتحاد اینترنتی با هویت واحد. صالح هم هست. جلسه تو مرکز اسناد محل کار بذرافکن بود و خیلی خوش گذشت. مخصوصا یکی از بچهها که آخر خنده بود. تعریف میکرد که چند روز پیش یه جایی تجمع بوده. به ایشون هم پیامک میزنن که بیا. آدرس رو پیدا نمیکرده، بعد یدفه میبینه ماشینهای پلیس یه گوشهای وایسادن و حالت آماده باش دارن. میره میپرسه «آقا به من اساماس زدن که فلان خیابون تجمعه، اما من هر چی میگردم پیداش نمیکنم. شما میدونین کجاس؟» بعد سردار مورد نظر به ایشون فرموده «عزیزم اون تجمعی که صحبتش رو میکنی غیرقانونیه، همین نزدیکام هست، فعلا شما بفرما داخل مینیبوس ...» خلاصه رفیق ما هرچی اصرار کرده که «آقا من نمیدونستم غیرقانونیه، حالا که شما میگی خوب ما شرکت نمیکنیم، ما رو ول کن بریم، تو رو خدا» یارو هم زیر بار برو نبوده. خلاصه تو بازداشت بوده تا تجمع تموم شده ولش کردن :) ..... البته باز جای شکرش باقیه که باتوم نخورده چون خیلی درد داره. من یبار توی یه تجمعی که اتفاقا قانونی هم بود خوردم بد چیزی بود. سربازا دورهمون کرده بودن و ما هم اصلا حواسمون نبود که ریزریز دارن پشتمون رو میبندن .... خلاصه چشمتون روز بد نبینه. یدفه حمله کردن حالا نزن کی بزن ....
نظرات دیگران []