سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات خصوصی

موفقیت

شنبه 87 مهر 6 ساعت 5:41 عصر
پاک یادم رفته بود. چند وقت پیش بالاخره به هدفی که برای دکترام گذاشته بودم رسیدم ..... تدین زمانی که من فوق بودم توی شرکت رییس گروهمون بود، دانشجوی دکترا بود، وقتی من به ایران برگشتم بعد از مدتی اون هم از فرصت مطالعاتی یک ساله از کانادا برگشت از پیش گازور. حالا تو شرکت هم ارتقا پیدا کرده بود، دور هم با بچه‏های گروه ناهار ساندویچ پنج‏شنبه‏ها رو خوردیم و داشتیم بدستور رییس متفرق می‏شدیم، دم در تدین برگشت طرف من ... «چه خبر پسر؟» ... «سلامتی» .... «تو نمیخوای فرصت بری؟» .... «نه من ایران میمونم» .... «چرا؟» .... اینقدر از فضایل کانادا تعریف کرده بود که من یکم به تپق افتادم «آخه من می‏خوام خودم (تنهایی) مقاله بدم» نمی‏خواستم با گذاشتن اسم یه استاد غربی بالای مقاله‏م پذیرفته شدنش رو گارانتی کنم. تدین عصبانی شد «ما هم اولش ازین حرفا می‏زدیم!» ..... من توی دلم اصولا خالی بود و با جریاناتی که برای تدین و درختیان و یاسر پیش اومده بود نگرانی‏م زیاد شده بود، کسی باور نمی‏کرد بتونه بدون اسم استادای غربی مقاله بده. علی می‏گفت من اسم سنکور رو میذارم، رضا و هادی با ژوتن جور بودن، عباس و تدین و درختیان هم با گازور ..... من از شرکت استعفا دادم ... یه اتاق تو طبقه چهارم دانشگاه گرفتم و صبح تا شب نشستم توش و خوندم و نوشتم .... وقتی اولین مقاله کوتاهم (لتر) آماده شد به نایبی نشون دادم. کلی راهنمایی کرد، آخرشم گفت که اسم گازور رو هم بالاش بذار ..... من ناراحت شدم، رد کردم و اومدم بیرون .... اون مقاله پذیرفته شد. تمام هدفم این بود که بتونم تو بالاترین ژورنال پردازش سیگنال مثل تدین مقاله بدم بدون استاد خارجی .... و چند روز پیش با اومدن پذیرش مقاله‏م بهش رسیدم.

نظرات دیگران []



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

انتقال
علی
بامداد
شبانه روزی
ریجکت
[عناوین آرشیوشده]