پاک یادم رفته بود. چند وقت پیش بالاخره به هدفی که برای دکترام گذاشته بودم رسیدم ..... تدین زمانی که من فوق بودم توی شرکت رییس گروهمون بود، دانشجوی دکترا بود، وقتی من به ایران برگشتم بعد از مدتی اون هم از فرصت مطالعاتی یک ساله از کانادا برگشت از پیش گازور. حالا تو شرکت هم ارتقا پیدا کرده بود، دور هم با بچههای گروه ناهار ساندویچ پنجشنبهها رو خوردیم و داشتیم بدستور رییس متفرق میشدیم، دم در تدین برگشت طرف من ... «چه خبر پسر؟» ... «سلامتی» .... «تو نمیخوای فرصت بری؟» .... «نه من ایران میمونم» .... «چرا؟» .... اینقدر از فضایل کانادا تعریف کرده بود که من یکم به تپق افتادم «آخه من میخوام خودم (تنهایی) مقاله بدم» نمیخواستم با گذاشتن اسم یه استاد غربی بالای مقالهم پذیرفته شدنش رو گارانتی کنم. تدین عصبانی شد «ما هم اولش ازین حرفا میزدیم!» ..... من توی دلم اصولا خالی بود و با جریاناتی که برای تدین و درختیان و یاسر پیش اومده بود نگرانیم زیاد شده بود، کسی باور نمیکرد بتونه بدون اسم استادای غربی مقاله بده. علی میگفت من اسم سنکور رو میذارم، رضا و هادی با ژوتن جور بودن، عباس و تدین و درختیان هم با گازور ..... من از شرکت استعفا دادم ... یه اتاق تو طبقه چهارم دانشگاه گرفتم و صبح تا شب نشستم توش و خوندم و نوشتم .... وقتی اولین مقاله کوتاهم (لتر) آماده شد به نایبی نشون دادم. کلی راهنمایی کرد، آخرشم گفت که اسم گازور رو هم بالاش بذار ..... من ناراحت شدم، رد کردم و اومدم بیرون .... اون مقاله پذیرفته شد. تمام هدفم این بود که بتونم تو بالاترین ژورنال پردازش سیگنال مثل تدین مقاله بدم بدون استاد خارجی .... و چند روز پیش با اومدن پذیرش مقالهم بهش رسیدم.
نظرات دیگران []