یک دورهای در آمریکا دچار بیپولی شده بودم. تازه وقتی پولم داشت ته میکشید شروع کردم به اشتباه کردن، جریمه شدن و خلاصه وضعیت سختی را تجربه کردم ..... چیزی که فهمیدم این بود که فقر از آن دسته اموری است که انسان آن را با قلب خود احساس میکند.
نظرات دیگران []
احساس میکنم در زندگیام به معنویت بیشتری نیاز دارم. از وقتی از آمریکا برگشتهام انگار خدا را فراموش کردهام. آنجا که بودم تمام ایمانم را جمع کردم تا بتوانم بار دیگر به ایران بازگردم اما وقتی مبارزه به پایان رسید همه چیز فراموش شد. این بار تمام نیرویم صرف گرفتن دکترا شد. دوره دکترای برق شریف وضع بشدت نامطلوبی داشت. هیچ کس باور نداشت بدون کمک استادان غربی بتواند دکترایش را بگیرد. شکستهای چند دانشجوی ارشد دکترا هم توی دل همه را خالی کرده بود. بعضیها انصراف دادند و رفتند خارج، بعضی هم برای فرصت مطالعاتی به دستبوس استادان خارجی رفتند. وقتی میخواستم اولین مقالهام را بفرستم یکی از استادها ازم خواست اسم یک استاد کانادایی را هم بالایش بنویسم. اعصابم بهم ریخت، گفتم اگر میخواستم زیر سایه آنها باشم که برنمیگشتم ایران.
نظرات دیگران []
در سازمانها تا جایی که میتوانید سعی کنید کارتان را خودتان انجام دهید. من نظافت اتاقم را خودم انجام میدهم وگرنه باید چند هفته صبر کنم تا خدماتیها یک دستمال گردگیری به میزها بکشند. خودم هر هفته اتاقم را جارو میزنم وگرنه باید یک ماه صبر کنم تا اتاقم فقط چند روز تمیز بشود. لامپهای سوخته مهتابی را هم خودم عوض میکنم وگرنه دستکم 6 ماه باید با نور کم مطالعه کنم.
نظرات دیگران []
همیشه اولش که آدم میخواد یک فیلد تازه را شروع کند خیلی سخت است. کارم در زمینه MDL کمی جلو رفته، بنظر میرسد نسخههای بهتری از آن در جامعه تئوری اطلاعات ارائه شده. اما بکار بستن آنها در پردازش سیگنال نیاز به تسلط بالایی بر ابعاد مختلف آن دارد. ریسک وقتی که میگذارم بالا رفته.
نظرات دیگران []
امروز خیلی تعجب کردم وقتی دیدم محمد همخانهای پنسیلوانیا از در آمد تو. مرور خاطرات آن سال که در آمریکا گذراندیم خیلی جالب بود. هنوز ازدواج نکرده، در یک شرکت با چند نفر ایرانی کار میکند، اما متاسفانه همین چند روز قبل پدرش فوت کرده. چیز جالبی که گفت این بود که کاوهراد هم وبلاگنویس شده است. نیم ساعت وقت برد تا وبلاگش را پیدا کردم چون با اسم مستعار مینویسد، همان حرفایی که دائم برامون تو آمریکا میگفت. استاد عجیبی بود، شبها زنگ میزد با من یا محمد یک ساعت درددل میکرد. بدترین چیز تو دنیا براش یهودیها بودند. یبار از من پرسید حدادی یعنی آهنگر و آهنگرا بیشتر .... «شما اصالتا یهودی نیستید؟!»
نظرات دیگران []