دکتر مروستی از چند روز پیش که یک بخش مقالهشان را در زمینه MDL برایشان نوشتهام خیلی ازش تعریف کرده و کلی خوشش اومده. کلا بشدت آدم آکادمیکی هستش. یادم نمیره یبار که در جریان مرور یکسری مقالات به یک ایده جدید با دانشجوهاش رسیده بودن اینقدر ذوق کرده بود که همه ما رو فرداش جمع کرد و یک ساعت شخصا برامون صحبت کرد و پای تخته ایدهشون رو توضیح میداد. من از ایده سر در نمیآوردم ولی هیجانش برام واقعا شگفت انگیز بود!
نظرات دیگران []
امروز یه تاکسی سوار شدم آخر عتیقه بود. یه بنز طلایی بنظرم 280 مال حدود 30 سال پیش، راننده جوانی با ریش و سبیل تریپ 56، سیگار، با آهنگهای قابلمهای جاز و رانندهای سوخته، پشمالو و فوقالعاده مودب!
نظرات دیگران []
امروز صبح بخاطر کاری به شرکت سابقم سر زدم. گروه آنالیز سیگنال که گل سرسبد شرکت بود تقریبا در حال فروپاشی است. رییس گروه چند روز دیگر به سوئد میرود، غلامی هم که متخصص سیستمهای اکولایزر کانال بود همراهش خواهد رفت. یکی از بچهها هم که تخصصی در زمینه پردازش تصویر داشت چند روزی است که رفته انگلیس. بنظرم گروه لااقل از وجه مخابراتی ضعیف خواهد شد. البته تقصیر خودشان است. زمانی که من آنجا بودم تلاش زیادی کردم افراد جدیدی را وارد کنم چون میدانستم سرنوشت اکثر بچههای قوی رفتن است، اما شرکت خیلی محافظهکار بود و همه پیشنهادهای من را رد میکرد. اوایل دکترا بود، توی کلاسها کسی رو نمیشناختم اما مصمم بودم برای شرکت نیرو بگیرم. یبار تو مسجد به یکی از بچهها سلام کردم و در مورد شرکت باهاش صحبت کردم. پوزخندی زد و گفت «ببین من وقت ندارم، اونم برای اون شرکتی که تو میگی» ... بعدش هم راهش رو کشید و رفت! .... من ماتم برد! ...... البته همین اتفاق باعث دوستی من و مهرداد شد اگر چه یک سال بعد از دکترا انصراف داد و رفت آمریکا.
نظرات دیگران []
دیروز اتفاق عجیبی افتاد. ایمیل یاهو رو که باز کردم دیدم یک ایمیل رسمی از طرف مجله پردازش سیگنال از طرف دکتر شهباز پناهی از ادیتورهای مجله دارم. بازش که کردم باورم نمیشد. من رو بعنوان داور یک مقاله از چین انتخاب کرده بود. معمولا رسم بر اینه که استادان رو بعنوان داور انتخاب کنن و استاد مقاله رو برای داوری به دانشجویان دکتراش واگذار میکنه، تا حالا ندیده بودم مستقیما داوری رو به یک دانشجوی دکترا پیشنهاد کنند. شهباز پناهی سالهاست با ولایی (از استادان سابق شریف) در کانادا همکاری تحقیقاتی داره و در همون زمینه من کار میکنه.
با علی با هم بودیم. من دائم میگفتم «آخه چرا من رو انتخاب کردن؟!» ... علی عصبانی شده بود «بابا دکتر تو هم اصلا اعتماد بنفس نداریا، قبولش کن!» ..... «میذاری لااقل تا تهش رو بخونم ببینم چی نوشته یا نه؟» ...... «حتما توی اون مقاله که با هادی دادی که بابایی زاده اسم تو رو گذاشت سوم، اینا فکر کردن استاده تویی!!!!!» .... مگه اینکه دکتر بابایی زاده نفهمه! .... وگرنه کارم زاره :)
نظرات دیگران []