سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات خصوصی

وروبیوف

سه شنبه 87 مرداد 8 ساعت 8:4 عصر
مقاله‏ای که هفته قبل برای مجله پردازش سیگنال فرستادیم امروز معلوم شد که ادیتور اصلی آن پروفسور وروبیوف است. این را داشته باشید. نویسنده دوم مقاله ملک است که با هم مدتی همکاری داشتیم. ملک قرار بود برود کانادا و پذیرش هم گرفته بود برای دکترا در زمینه پردازش آرایه‏ای. تا فرودگاه انگلیس هم با خانمش رفت و آنجا نظرش برگشت و به ایران برگشت! بعد ما همکاری‏مون رو شروع کردیم. حالا مشکل این است که استادی که از طرف ملک سرکار رفت همین وروبیوف خودمان است! خلاصه ریش و قیچی دیگه دست خودشه. مقاله ما خودش جنجالی بود به زیور جدیدی نیز آراسته شد :)

نظرات دیگران []


بازی

دوشنبه 87 مرداد 7 ساعت 8:37 عصر
گاهی فکر می‏کنم ما آدم‏ها وقتی می‏خواهیم با هم حرف بزنیم اغلب از کوتاهترین بیان‏ها استفاده می‏کنیم. انگار می‏خواهیم با کمتر صحبت کردن اسرارمان را حفظ کنیم. صحبت‏های ما بیشتر شبیه سوالاتی هستند برای دستیابی به اسرار دیگران (چه با رضایت خودشان یا بطور ناخودآگاه). ما فکر می‏کنیم اگر دیگران آنچه حقیقتا درون ماست را بدانند ما قطعا شکست خواهیم خورد ..... نمی‏دانم چرا این همه از هم واهمه داریم؟

نظرات دیگران []


دیدار با محسن

یکشنبه 87 مرداد 6 ساعت 8:47 عصر
من و محسن یجورایی برادریم. از دبیرستان با هم بودیم، اون رفت المپیاد ریاضی و طلای جهانی آورد. زمانی که من لیسانس گرفتم اون فوق گرفت از شریف و بعدش هم به MIT رفت، ریاضی کاربردی را شروع کرد بعد زد تو خط محاسبات کوانتوم و آخرش هم سر از فاینانس درآورد. مدتی در وال استریت کار کرد و بعد هم با ایمان افتخاری با هم برگشتند ایران. دوباره به هم رسیدیم. الان استاد دانشکده اقتصاد شده و گاهی بهم وقت میده تا همدیگه رو ببینیم و قسم برادریمون شکسته نشه. بهش گفتم چند وقت پیش که دانشکده ما آمدی سخنرانی کردی خیلی تاثیرگذار بود. بعدها هر کدام از بچه‏ها که با من صحبت می‏کرد دلش می‏خواست تغییر رشته بده بره فاینانس. گفت آره تشعشعاتش به دفتر خودم هم رسید خیلی‏ها آمدند باهام صحبت کردند راجع به این موضوع. گفتم احتمالا ظرف سال‏های آینده سیل برقی‏هاست که بسمت فاینانس روانه میشن. گفت « آره ولی من به این نتیجه رسیدم که دیگه برای فاینانس تبلیغ نکنم. من سعی کردم نکات منفی رو هم بگم ولی کسی توجهی نکرد، بچه‏ها بیش از حد تحت تاثیر قرار گرفتند! ».

نظرات دیگران []


آدم ناراحت

شنبه 87 مرداد 5 ساعت 7:8 عصر
امروز جلسه چهارم کلاس «جبر خطی پیشرفته کاربردی» (!) بود. اما استاد هنوز روی مسائل ساده مانور می‏کرد، من کم‏کم خوش‏اخلاقی یادم رفته بود مخصوصا که یکی دو تا مشکل هم داشتم باید به یکی ایمیل می‏زدم و به یک رییس دانشگاه تلفن می‏زدم، تازه مریض هم بودم! خلاصه استاد طبق معمول آخر کلاس کوییز گرفت و من هم طبق معمول تندتند نوشتم و دادم و اومدم برم بیرون .... استاد حتما بخاطر اینکه کمی من را آرام کند گفت «به به آقای حداد چه خوش خط می‏نویسی» .... حرف استاد همان و جزوه گرفتن بچه‏ها بعد از کلاس همان!

نظرات دیگران []


ضرب العجل دکتر عارف

جمعه 87 مرداد 4 ساعت 6:13 عصر

استاد آدم وقتی یک کلمه بگوید آدم چند سالی باید باهاش کلنجار بره تا حل بشه! وقتی کارهای جدیدم رو برای دکتر عارف گفتم گفت نرو دنبالش فایده‏ای نداره، مبحث جالبیه توش غرق میشی میبینی 4 ماه گذشت و هیچی دستت رو نگرفت! الان این 4 ماه دکتر عارف جلوی چشم منه .... تمام ناراحتیم اینه که زیر 4 ماه جواب بگیرم. در حالی که قبلا حتی برای یکی از کارهام 1 سال وقت گذاشتم.

شما ازین همه تخصصی نویسی خسته نشدید؟ وبلاگ‏های شاگردام رو می‏خوندم منم هوایی شدم. چند شب پیش خواب قشنگی دیدم .... خواب دیدم پیامبر آمد به سمتم .... لباس سفید کامل به تن داشت و مرا در آغوش گرفت .... من یادم بود که پیامبر وقتی دست می‏داد تا زمانی که طرفش دستش رو ول نمی‏کرد رها نمی‏کرد ..... من هم آغوشش رو رها نکردم .... اون هم رها نکرد .... هر چی فکر کردم من هیچ کار خوبی نکرده بودم که بخاطرش چنین خوابی دیده باشم .... فقط برای من یک علامت سوال ماند.


نظرات دیگران []


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

انتقال
علی
بامداد
شبانه روزی
ریجکت
[عناوین آرشیوشده]