تقریبا یک ماه مانده بود تا زمانی که باید از آمریکا برمیگشتم. مطابق معمولی که گاهی در وبلاگم مطالب مذهبی مینوشتم مطلبی در تجلیل از یکی از شهدای جنگ تحمیلی نوشتم (در واقع از جایی کپی کردم!). دوستم محمد وقتی این متن را خواند کامنت تندی برایم گذاشت با اسم مستعار و به کاوهراد و دیگران هم اطلاع داد که فرزان میخواهد عملیات تروریستی انجام دهد! .... استاد محترم هم به «حراست» دانشگاه اطلاع داد. ایمیلهای تهدیدآمیز از طرف استاد و متهم شدن به جاسوسی برای ایران پردههای آخر ماجرا بود. روز آخر وقتی این اتهامات را دریافت کردم و برای ایمنی بیشتر ایمیل استاد را فوروارد به همه کردم و ذیل آن برایش نوشتم که بله من جاسوس ایران بودم و فهمیدم هیچ چیز قابل توجهی در اینجا وجود ندارد حالا هم بلیط هواپیما توی جیبم است و (اگر چند روز دیگر هم دندان روی جگر بگذاری) به ایران برمیگردم تا اطلاعات فوق سریام را به ایران برسانم. موقع برگشتن به خانه احتمال اینکه خودروی افبیآی را منتظر خودم ببینم یا نبینم 50-50 بود .... با غم سنگینی از میان چمنها به خانه نزدیک میشدم که یکدفعه یکی زد زیر خنده. محمد توی بالکن طبقه ایستاده بود .... «عجب داستانی براش سرهم کرده بودی!» ... بخیر گذشت.
نظرات دیگران []
امروز احساس آرامش و سربلندی کردم. فیشلر (نویسنده اول مقاله گروه اسراییلی) الان آدم بزرگی شده. چند سالی در پرینستون بوده و با وینسنت پور کار کرده. پور بهمراه کسام مصری دو نفر اصلی تئوری آشکارسازی هستند. امروز بالاخره توانستم بدون استناد به شبیه سازیها و تنها با استدلال تئوری نشان بدهم که فیشلر اشتباهات دیگران را بنحو متفاوتی تکرار کرده. یاد های پینگ افتادم، دانشجوی دکترای چینی 30-35 ساله سیگاری که قدش بزحمت به 150 سانت میرسید و نگاه خشکی داشت و کم حرف بود، یک چینی نمونه در آزمایشگاه دکتر کاوه راد در دانشگاه ایالتی پنسیلوانیای آمریکا. های پینگ وقتی کمکم با دوستم محمد صمیمی شد حقیقت وحشتناکی را برای او بازگو کرد، اینکه دانشجوی دکترای ارشد آزمایشگاه که بشدت تحت فشار برای اتمام دکتراست متوسل به عددسازی برای مقالهاش شده است .... محمد اشتباه بزرگ را به یکی از دوستانش در دانشگاه کارولینا انتقال داد که اون غیرمستقیم به کاوه راد ایمیل بزند .... عجب وضعی شده بود، کارد میزدی خونش در نمیاومد!
نظرات دیگران []
امروز نوشتن مقالهام به آخر رسید. بررسی بیشتری که روی کار اسراییلیها انجام دادم نشان داد وضعشان حتی خرابتر از آن چیزی است که قبلا تصور میکردم. تازه این مقاله اصلی دکترای طرف است و اگر زیرآبش بخورد برایش گران تمام میشود. دیروز به یکی از رفقا گفتم که امیدم به پذیرفته شدن این مقاله کمرنگ شده چون علیرغم تلاشی که کردم دست آخر مجبور شدم ادعا کنم تا حالا همه کسانی که روی این مساله کار کردهاند اشتباهات فاحشی مرتکب شدهاند و این تعداد مخالفین را بالا خواهد برد. با این حال یک قاعده مهم میگوید در زندگی نباید از ریسکهای بزرگ ترسید چون حتی اگر شکست هم بخوری پیروزی .... چون جرات ریسک کردن را بدست آوردهای ..... تازه اصلا ممکن است شکست هم نخوری!
نظرات دیگران []
امروز موقع بیبرقی به یکی از دوستان قدیمی برخوردم. زمانی که من سال اول لیسانس بودم ایشان کنکور فوق قبول شده بود در زمینه الکترونیک و چند ماهی با هم در یک شرکت کار میکردیم. سال 77 بود. با هم زیاد صحبت میکردیم و مشورت. مخصوصا درباره خارج رفتن. من آن موقع هم مخالف شدید خارج رفتن بودم و اون مدافع سرسخت. یک روز جملهای گفت که من هیچ وقت فراموش نکردم. گفت ببین مثل رفتن از روستا به شهر میمونه .... من خیلی ناراحت شدم که ایران را با روستا مقایسه کرده اما دیگر چیزی نگفتم. امروز پرسیدم کجایی گفت دانشگاه منیتوبای کانادا. یه مقدار کار کرده بود و دیر دکترا را شروع کرده بود و بنابراین همرده هستیم الان. خیلی شکایت داشت که پروژه دکترا در زمینه الکترونیک مشکلات زیادی دارد و اینها. آرزو میکرد مخابرات خوانده بود.
نظرات دیگران []
در این چند روز در مسافرت اغلب اوقات بیکاری زیادی داشتم. شروع کردم به مطالعه کتاب جبر خطی فریدبرگ و حل مسایلش. نتیجه این شد که در آخر مسافرت تقریبا نیمی از این تکست درسی را خوانده بودم و کلی مساله هم حل کرده بودم که کمک مهمی برای ارائه این درس خواهد بود. یکبار هم زمانی که آمریکا بودم بجای وقت تلف کردن توی خونه مشغول خواندن از سر تا ته کتاب فرآیندهای تصادفی پاپولیس شدم. الان گاهی فکر میکنم بخش مهمی از تسلطم به آمار و احتمال مال همان روزهاست.
نظرات دیگران []