دکتر گفت نتایج آزمایشم چیز مهمی نیست، احتمالا استرس زیادی به خودم وارد میکنم. تو راه برگشتن به این موضوع فکر کردم و کلی تعجب کردم وقتی دیدم جوابش خیلی ساده است. من سر ارائه اندازهگیری خیلی به خودم فشار آوردم و احتمالا همین سیستمم رو از کار انداخته. زمانی که دکتر زاهدی به من پیشنهاد داد این درس رو ارائه کنم تلاش زیادی رو شروع کردم تا در این درس ظرف مدت کم حدودا یک ماهه متبحر بشم. بقیه کارهام تحتالشعاع اون قرار گرفت. مخصوصا که اندازهگیری یک درس الکترونیکی بود و تخصص اصلی من نبود. البته اوایلش خیلی فشار روم زیاد نبود اما وقتی ثبتنام شروع شد استقبال زیاد بچهها از کلاس من یکدفعه بار مسئولیتم رو سنگین کرد. مخصوصا که بخاطر بچهها چند بار به آموزش نامه نوشتم و درخواست افزایش ظرفیت دادم، کاری که برای یک استاد تازهکار خیلی مودبانه محسوب نمیشه ..... استقبال زیاد بچهها همچنین باعث شد در برابر انتقادات بعدیشان از روند کلاس خیلی آسیبپذیر بشوم. خلاصه وسواس ذاتی من هم به این عوامل اضافه شد تا استرسی بیش از حد تحملم بهم وارد بشه و روی جسمم اثر بذاره. البته من واقعا از تدریس لذت بردم و برای اولین بار در آمار و احتمال و اندازهگیری فهمیدم چقدر به این کار علاقه دارم. دوستان زیادی پیدا کردم، بچههایی که هر وقت میبینمشون خستگی از تنم بیرون میره.
به سلامتی دو تا از رفقا بزودی سر و سامان میگیرند و خیلی هم عجله دارند! یکیشون تا چند روز دیگه همه موانع رو پشت سر خواهد گذاشت و اون یکی هم هنوز هیچی نشده میگه «ازدواج کردیم»! طوری که هر دفعه باید دوباره ازش بپرسیم «ازدواج کردی یا قراره بکنی؟» و جواب بده که «منظورم همون بود» .... آهان!
تقریبا از اسفند پارسال بیماری عجیبی جسمم را بشدت تحت تاثیر قرار داده است. علائمش ضعف شدید، کاهش فشار خون، خستگی، کاهش وزن و از دست دادن اعتماد بنفس است. تا حدی که بعضی جلسات کلاس اندازهگری را با سرمی که قبل از کلاس میزدم میتوانستم به پایان ببرم. آن وقت دکتر برایم آزمایش داد و تقریبا چیز مهمی در آزمایشاتم مشاهده نشد. اخیرا دوباره به پزشک مراجعه کردم و آزمایش جدیدی دادم. باز هم همه نتایج درست بود الا اینکه تعداد گلبولهای سفید خونم از حد مجاز پایینتر رفته است. دست کم حالا بیماری یک نشانه غیر از اظهار خودم ایجاد کرده است بنابراین دکتر دیگر نمیتواند بگوید مشکل روحی است. در هر صورت من برای مبارزه با این بیماری در وضعیت خوبی هستم چون ایمانم به خدا قوی است.
خبر مهم امروز این بود که یک آقایی که دوست دکتر نوری مقدم بوده آمد با دکتر مروستی صحبت کرد و از آنجا که پول زیادی داشت و آدم خیری هم بود تصمیم گرفت یک میلیارد تومن برای ساخت ساختمان پژوهشکده مخابرات نظری در قسمت پشتی دانشکده عمران بدهد. بنابراین بنظر میرسد مروستی بالاخره به آرزوی دیرینهآش برای تاسیس این پژوهشکده رسیده است ..... تبریک! ..... شیرینی !!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ