من همیشه طرفدار واقعی شدن مسایل هستم. یکی از مسایلی که الان در دانشگاهها واقعی نیست مساله تحقیقات است. من با هر دانشجوی دکترا یا فوق لیسانسی صحبت میکنم تایید میکنه که در کارهایی که انجام داده استادش نقشی نداشته. در حالی که اسم استاد باید جزء نویسندگان مقالات نوشته بشه و این قانون دانشگاه هستش. یعنی اگر شما اسم دست کم یک استاد رو ننویسید قانونا حق ندارید خودتون رو در پاورقی صفحه اول مقاله وابسته (دانشجوی) دانشگاه شریف معرفی کنید. در حالی که میتونم به جرات بگم 90 درصد استادا نقشی در مقالات دانشجویان ندارند. از طرفی چون بهر حال همه استاداشون رو دوست دارند ونمیخوان کنتاکتی ایجاد کنند کسی هم به این وضعیت اعتراضی نمیکنه. هر پیشنهادی هم بدهید آخر سر باید توسط اساتید بررسی و تصویب بشه پس گرفتار دور باطل شدهایم. اما حرف من اینه که بیاییم سیستم رو درست کنیم. حالا که تقریبا همه استادا کمکی به تحقیق نمیکنن پس اگر موافقت کنن که دانشجو مختار باشه اسم استاد رو بذاره یا نذاره به یکسان بضرر همه استادا هست و عدالت رعایت شده. بجز اینکه اون 10 درصدی که کمک میکنن ازین کارشون سود میبرن و زودتر ارتقا میگیرن.
نظرات دیگران []
امروز از نایبی امضا میخواستم، بعد ازینکه تلفناش تموم شد امضا کرد و پرسید کی دفاع میکنی؟ گفتم اگه همه چیز مرتب باشه اوایل تابستون. بعد رفتم بیرون. یادم اومد که موضوع جبر خطی رو هم بهش بگم. برگشتم گفتم استاد جبر خطی رو دادن به یکی دیگه، کی؟ یه استاد جدید کنترل، خب استادای خودمون در اولویت هستن. بعدش گفت که من هم زمانی که پیشنهاد آمار و احتمال رو دادم همین طور شد. گفتن پیشنهادت خیلی عالیه ولی میدیمش به یکی دیگه! خوشحال شدم گفتم پس هنوز امید هست ..... مسبوق به سابقه است :)
نظرات دیگران []
بطور کلی روزایی که جلسه مدرسین مبانی برگزار میشه من اینقدر بهم استرس وارد میشه که دیگه اون روز کار خاصی نمیتونم انجام بدم. بگذریم ازینکه جلسه دیروز خیلی جدیتر هم بود و مسئولین آموزش هم بودن و قرار بود درباره سیلابس ترم آینده تصمیمگیری بشه. طبق معمول هم من باید به سوالات زیادی جواب میدادم چون خیلی وقتا مجبور میشم تصمیمات زیادی رو شخصا بگیرم بنابراین بعدش باید حساب پس بدم ..... بعد از ظهر هم اعتراض مبانی بود. واقعا دلم برای بچهها سوخت. بعضیاشون 3 ساعت پشت در اتاق من سر پا وایساده بودن و تازه وقتی هم که اومدن تو نتونستن نمرهای بگیرن. دیگه اواخرش داشتم یواش یواش به این فکر میافتادم که از تو جیبم یه دستمال دربیارم شروع کنم زار زدن به حال بچهها :( مخصوصا به این دلیل که تو جلسه تصویب کرده بودن که میانگین رو خیلی بالا نبریم.
نظرات دیگران []
امروز سر کلاس مبانی بچهها انرژیشون به صفر میل میکرد. از زمانی که نمرات با میانگین 8.9 و انحراف استاندارد 3.5 اعلام شده دیگه بچهها انگیزههاشون رو از دست دادن. با اینکه مبحث جالبی رو تدریس میکردم ولی اکثریت علاقه زیادی نشون نمیدادن. بهشون قول دادم که شنبه وقتی نتایج نمودار خوردن نمرات اعلام میشه خوشحال بشن.
نظرات دیگران []
دیروز چند تا از وبلاگ نویسای قدیمی قرار گذاشته بودن همدیگه رو ببینیم. مسیح بود و بذرافکن و آقای دژاکام و چند نفر دیگه. خیلی دوست داشتم بعد از سالها که گاه و بیگاه توی وب کار همدیگه رو میدیدیم یا با هم دعوا میکردیم دوستان رو از نزدیک ببینم. مسیح پیشنهاد داد یه «دار و دسته» وبلاگی یا همون حلقه راه بندازیم. در واقع یجور اتحاد اینترنتی با هویت واحد. صالح هم هست. جلسه تو مرکز اسناد محل کار بذرافکن بود و خیلی خوش گذشت. مخصوصا یکی از بچهها که آخر خنده بود. تعریف میکرد که چند روز پیش یه جایی تجمع بوده. به ایشون هم پیامک میزنن که بیا. آدرس رو پیدا نمیکرده، بعد یدفه میبینه ماشینهای پلیس یه گوشهای وایسادن و حالت آماده باش دارن. میره میپرسه «آقا به من اساماس زدن که فلان خیابون تجمعه، اما من هر چی میگردم پیداش نمیکنم. شما میدونین کجاس؟» بعد سردار مورد نظر به ایشون فرموده «عزیزم اون تجمعی که صحبتش رو میکنی غیرقانونیه، همین نزدیکام هست، فعلا شما بفرما داخل مینیبوس ...» خلاصه رفیق ما هرچی اصرار کرده که «آقا من نمیدونستم غیرقانونیه، حالا که شما میگی خوب ما شرکت نمیکنیم، ما رو ول کن بریم، تو رو خدا» یارو هم زیر بار برو نبوده. خلاصه تو بازداشت بوده تا تجمع تموم شده ولش کردن :) ..... البته باز جای شکرش باقیه که باتوم نخورده چون خیلی درد داره. من یبار توی یه تجمعی که اتفاقا قانونی هم بود خوردم بد چیزی بود. سربازا دورهمون کرده بودن و ما هم اصلا حواسمون نبود که ریزریز دارن پشتمون رو میبندن .... خلاصه چشمتون روز بد نبینه. یدفه حمله کردن حالا نزن کی بزن ....
نظرات دیگران []