سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات خصوصی

پیشنهاد

دوشنبه 87 دی 2 ساعت 9:57 صبح
من همیشه طرفدار واقعی شدن مسایل هستم. یکی از مسایلی که الان در دانشگاهها واقعی نیست مساله تحقیقات است. من با هر دانشجوی دکترا یا فوق لیسانسی صحبت می‏کنم تایید میکنه که در کارهایی که انجام داده استادش نقشی نداشته. در حالی که اسم استاد باید جزء نویسندگان مقالات نوشته بشه و این قانون دانشگاه هستش. یعنی اگر شما اسم دست کم یک استاد رو ننویسید قانونا حق ندارید خودتون رو در پاورقی صفحه اول مقاله وابسته (دانشجوی) دانشگاه شریف معرفی کنید. در حالی که میتونم به جرات بگم 90 درصد استادا نقشی در مقالات دانشجویان ندارند. از طرفی چون بهر حال همه استاداشون رو دوست دارند ونمی‏خوان کنتاکتی ایجاد کنند کسی هم به این وضعیت اعتراضی نمیکنه. هر پیشنهادی هم بدهید آخر سر باید توسط اساتید بررسی و تصویب بشه پس گرفتار دور باطل شده‏ایم. اما حرف من اینه که بیاییم سیستم رو درست کنیم. حالا که تقریبا همه استادا کمکی به تحقیق نمی‏کنن پس اگر موافقت کنن که دانشجو مختار باشه اسم استاد رو بذاره یا نذاره به یکسان بضرر همه استادا هست و عدالت رعایت شده. بجز اینکه اون 10 درصدی که کمک می‏کنن ازین کارشون سود میبرن و زودتر ارتقا میگیرن.

نظرات دیگران []


نایبی

شنبه 87 آذر 30 ساعت 7:13 عصر
امروز از نایبی امضا می‏خواستم، بعد ازینکه تلفناش تموم شد امضا کرد و پرسید کی دفاع میکنی؟ گفتم اگه همه چیز مرتب باشه اوایل تابستون. بعد رفتم بیرون. یادم اومد که موضوع جبر خطی رو هم بهش بگم. برگشتم گفتم استاد جبر خطی رو دادن به یکی دیگه، کی؟ یه استاد جدید کنترل، خب استادای خودمون در اولویت هستن. بعدش گفت که من هم زمانی که پیشنهاد آمار و احتمال رو دادم همین طور شد. گفتن پیشنهادت خیلی عالیه ولی میدیمش به یکی دیگه! خوشحال شدم گفتم پس هنوز امید هست ..... مسبوق به سابقه است :)

نظرات دیگران []


جلسه

چهارشنبه 87 آذر 27 ساعت 10:5 صبح
بطور کلی روزایی که جلسه مدرسین مبانی برگزار میشه من اینقدر بهم استرس وارد میشه که دیگه اون روز کار خاصی نمی‏تونم انجام بدم. بگذریم ازینکه جلسه دیروز خیلی جدی‏تر هم بود و مسئولین آموزش هم بودن و قرار بود درباره سیلابس ترم آینده تصمیم‏گیری بشه. طبق معمول هم من باید به سوالات زیادی جواب می‏دادم چون خیلی وقتا مجبور میشم تصمیمات زیادی رو شخصا بگیرم بنابراین بعدش باید حساب پس بدم ..... بعد از ظهر هم اعتراض مبانی بود. واقعا دلم برای بچه‏ها سوخت. بعضیاشون 3 ساعت پشت در اتاق من سر پا وایساده بودن و تازه وقتی هم که اومدن تو نتونستن نمره‏ای بگیرن. دیگه اواخرش داشتم یواش یواش به این فکر می‏افتادم که از تو جیبم یه دستمال دربیارم شروع کنم زار زدن به حال بچه‏ها :(  مخصوصا به این دلیل که تو جلسه تصویب کرده بودن که میانگین رو خیلی بالا نبریم.

نظرات دیگران []


افسرده

دوشنبه 87 آذر 25 ساعت 5:48 عصر
امروز سر کلاس مبانی بچه‏ها انرژی‏شون به صفر میل می‏کرد. از زمانی که نمرات با میانگین 8.9 و انحراف استاندارد 3.5 اعلام شده دیگه بچه‏ها انگیزه‏هاشون رو از دست دادن. با اینکه مبحث جالبی رو تدریس می‏کردم ولی اکثریت علاقه‏ زیادی نشون نمی‏دادن. بهشون قول دادم که شنبه وقتی نتایج نمودار خوردن نمرات اعلام میشه خوشحال بشن.

نظرات دیگران []


جلسه با وبلاگ‏نویسان

جمعه 87 آذر 22 ساعت 11:23 صبح
دیروز چند تا از وبلاگ نویسای قدیمی قرار گذاشته بودن همدیگه رو ببینیم. مسیح بود و بذرافکن و آقای دژاکام و چند نفر دیگه. خیلی دوست داشتم بعد از سالها که گاه و بیگاه توی وب کار همدیگه رو میدیدیم یا با هم دعوا میکردیم دوستان رو از نزدیک ببینم. مسیح پیشنهاد داد یه «دار و دسته» وبلاگی یا همون حلقه راه بندازیم. در واقع یجور اتحاد اینترنتی با هویت واحد. صالح هم هست. جلسه تو مرکز اسناد محل کار بذرافکن بود و خیلی خوش گذشت. مخصوصا یکی از بچه‏ها که آخر خنده بود. تعریف می‏کرد که چند روز پیش یه جایی تجمع بوده. به ایشون هم پیامک میزنن که بیا. آدرس رو پیدا نمیکرده، بعد یدفه میبینه ماشین‏های پلیس یه گوشه‏ای وایسادن و حالت آماده باش دارن. میره میپرسه «آقا به من اس‏ام‏اس زدن که فلان خیابون تجمعه، اما من هر چی میگردم پیداش نمی‏کنم. شما میدونین کجاس؟» بعد سردار مورد نظر به ایشون فرموده «عزیزم اون تجمعی که صحبتش رو میکنی غیرقانونیه، همین نزدیکام هست، فعلا شما بفرما داخل مینی‏بوس ...» خلاصه رفیق ما هرچی اصرار کرده که «آقا من نمی‏دونستم غیرقانونیه، حالا که شما میگی خوب ما شرکت نمی‏کنیم، ما رو ول کن بریم، تو رو خدا» یارو هم زیر بار برو نبوده. خلاصه تو بازداشت بوده تا تجمع تموم شده ولش کردن :) ..... البته باز جای شکرش باقیه که باتوم نخورده چون خیلی درد داره. من یبار توی یه تجمعی که اتفاقا قانونی هم بود خوردم بد چیزی بود. سربازا دوره‏مون کرده بودن و ما هم اصلا حواسمون نبود که ریزریز دارن پشت‏مون رو میبندن .... خلاصه چشمتون روز بد نبینه. یدفه حمله کردن حالا نزن کی بزن ....

نظرات دیگران []


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

انتقال
علی
بامداد
شبانه روزی
ریجکت
[عناوین آرشیوشده]